از پسته تنگ خود آن يار شکر بوسه

شاعر : سيف فرغاني

دوشم به لب شيرين جان داد به هر بوسهاز پسته تنگ خود آن يار شکر بوسه
بستد لب خشک من ز آن شکر تر بوسهاز بهر غذاي جان اي زنده به آب و نان
وي کرده لبت پنهان در تنگ شکر بوسهاي کرده رخت پيدا بر روي قمر لاله
جان راز همي گويد با لعل تو در بوسهمه نور همي خواهد از روي تو در پرده
اي گنج گهر ز آن لب مفروش به زر بوسهنزد تو خريداران گر معدن سيم آرند
چون کعبه روان داده بر روي حجر بوسهاي قبله‌ي جان هر شب بر خاک درت عاشق
و آنگاه طلب کردن ز آن درج گهر بوسهچون جوف صدف او را پر در دهني بايد
رو آينه بين وز خود بستان به نظر بوسهخواهي که شکر بارد از چشم چو بادامت
بر ذره به مهر دل داده مه و خور بوسهچون خاک سر کويت آهنگ هوا کرده
زنجير سر زلفت چون حلقه ز در بوسههر جا که تو برخيزي از پاي تو بستاند
از روي تو انعامي ديديم مگر بوسهلطفت که چو انديشه حد نيست کنارش را
کز لعل تو خوش باشد گر خنده و گر بوسهسيف ار ز تو مي‌خواهد بوسه تو برو مي‌خند
ترسا ز پي عيسي زد بر سم خر بوسهگر پاي رقيبانت بوسند محبانت